آرينآرين، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

آرین پرنده خوشبختی بابا و مامان

براي دلبندم مي نويسم...... 30/6/92

براي دلبندم جگر گوشه ام پاره تنم مي نويسم.... آرينم كوچك رويايي ِ من ... دنيا اگر خودش را بكشد نميتواند به عشق من به تو شك كند. تمام ِ بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست ... عشق ما ... عشق من به تو .... عشق تو به من.. يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان صداي قلب تو ... صداي زندگيست. زندگي را دوست داشته باش دلبندِ من زندگي را زندگي كن  عاشقانه كودكانه... حتي وقتي بزرگ شدي  كودكانه زندگي كن دلبندم مادرانه ترين لحظه هاي امروزم همين لحظه است...همين لحظه كه با تمام جان عاشقم ، دوستت دارم را يواشك...
30 شهريور 1392

اومدن دايي جان به تهران

عسل شيرين زبون مامان سلام مامان ميخواد خاطره اومدن دايي جان و دوستش به خونه ما رو برات بنويسه.... روز جمعه 22/6/92دايي جان با دوستش از ماموريت تبريز به خونه ما اومدند واي كه مامان چقدر ذوق كرد و خوشحال شد و مدام به آرين كوچولو ميگفت كه دايي جان مياد ... دايي جان همش اصرار داشت كه آرين نخوابه كه بتونه اونو ببينه اخه دايي جان ترو دو ماهگي ديده بود و الان كه 20ماهه شدي و پسر باادب و شيرين زبون و با مزه اي شدي ديدنت يه چيز ديگه است... دايي جان دير وقت رسيد و كوچولوي من خوابيد ولي مامان به ذوق ديدن اون بيدار موند واي اگه بگم كه وقتي رسيدند دايي جان از لاي در ترو نگاه كرد بخدا ديدني بودي وقتي دستات زير چونه ات بود و ما رو نگاه ميكردي ا...
24 شهريور 1392

تولد بابا مجيد روز چهارشنبه 20/6

آرين جان سلام امروز تولد بابا مجيده و من و تو ديشب تولدش رو بهش تبريك گفتيم و كلي براش رقصيدي يك جشن سه نفره خيلي كوچك ولي بياد ماندني.......مامان جان با اجازه توي وبلاگت براي روز تولد بابا پيام ميذارم تا هميشه به ياد من و بابا مجيد باشي...  همسرم مجيد جان                           بابا ي عزيزم امروز که تولد توست برای تو برای چشم های تو هدیه ام ناقابل است            خاطراتی از فرداهامان برای بودنت همراه ترانه های خیس و ...
20 شهريور 1392